عنایت حضرت امام رضا علیه السلام به خانواده قزوینی

ساخت وبلاگ

بهمن ماه 1381

حدوداً 20 سال سن داشتم، پدرم راننده ماشین سنگین بود و خیلی کم پیش آمده بود که با پدر در سفرهایش همراهی کنم اما این بار پدر اصرار فراوان داشت تا با او بروم.

این بار قرار بر این بود که پدر به مشهد برود اصرارش برایم عجیب بود چون هربار که از او می خواستم در سفرهایش همراهیش کنم می گفت خسته می شوی و من را با خود نمی‌برد اما این بار گفت که حتماً باید با او بروم.

اواخر بهمن ماه بود و ترم یک دانشگاه را به پایان رسانده بودم، همراه پدر به سمت مشهد حرکت کردیم.

آخرین باری که مشهد رفته بودم در خاطرم نیست اما به گفته پدر حدوداً 1 ساله بودم که مشهد رفتم.

در مسیر بودیم که پدر شروع به تعریف کردن ماجرا و دلیل اصرارش نسبت به این سفر بود.

تا حالا بارها مورد لطف و عنایت حضرت رضا(ع) قرار گرفته ایم اصلا انگار خانواده ما نظرکرده ی امام رضا(ع) هستند.

پدرم می گفت: خواهرت 4 ساله بود که دچار بیماری شد. همه پزشکان متعجب بودند و هیچ دارویی روی آن اثر نداشت اما علت را هم نمی توانستند تشخیص دهند.

با خواهر و مادرت عازم مشهد شدیم. وقتی وارد حیاط که شدیم امام رضا(ع) را به دردانه اش قسم دادم و از او خواستم خواهرت را شفا دهد. دو روزی آنجا بودیم و بعد از دو روز در راه بازگشت بودیم که متوجه تغییر حالات در خواهرت شدیم.

به قزوین که بازگشتیم برای درمان مجدد سراغ پزشک دیگری رفتم. وقتی خواهرت را دید متعجب به ما گفت که مشکلی ندارد، من و مادرت به قدری منقلب شدیم که حتی نمی توانستیم پاسخ پزشک را هم بدهیم.

همانجا بود که معجزه امام رضا علیه السلام را دیدم البته این تنها عنایت امام به ما نبود بلکه بارها کرامت حضرت رضا(ع) شامل حالمان شده است.

اما دلیل اصرارم برای حضور تو چیست را می خواهم بگویم. روزی که نگران کنکورت بودی رو به امام رضا(ع) کردم و به او گفتم که چقدر تلاش کرده ای و از او خواستم تلاشت را بی نتیجه نگذارد و کمک حالت باشد که باز هم لطف امام شامل حالمان شد و تو در رشته ای که می خواستی پذیرفته شدی.

به امام قول داده بودم اگر در رشته ای که می خواهی قبول شوی تو را به پابوسش می برم برای همین هم بود که تو را با خودم همراه کردم.

عنایت حضرت امام رضا علیه السلام به خانواده <a href='/last-search/?q=قزوینی'>قزوینی</a>

خرداد ماه 1401

اما امروز از آن زمان حدودا 20 سال می‌گذرد و من بنا به شرایط شغلی و مسائل دیگری که داشتم بعد از فوت پدر مشهد نرفتم غافل از اینکه شرایط خوب امروزم را از امام رئوف (ع) دارم.

چند هفته پیش خواب پدرم را دیدم که گلایه‌مند بود و می گفت سراغ آقا برو و آن شد که بعد از حدود 20 سال مجدد به پابوس امام رفتم.

وارد صحن که شدم عجیب دلم شکست و احساس کردم باید زودتر از این ها می آمدم مثل کبوتری شده بودم که تازه  پرواز را یاد گرفته است، حالا می دانم که پدر از دستم راضی است.

همانجا بود که تصمیم گرفتم بعد از این حتما یکبار در سال هم که شده به مشهد بروم.

از مشهد که بازگشتم باز هم لطف امام شامل حالم شد و مشکلی که چند سالی با آن دست و پنجه نرم می کردم حل شد، دقیقا حالا می فهمم که چرا پدر می گفت امام رضا(ع) به هیچ کس نه نمی گوید و لطفش همیشه شامل حالمان شده است.

گزارش: طهورا قلی پور برزگر

دکتر مصطفوی | Dr. Mostafavi...
ما را در سایت دکتر مصطفوی | Dr. Mostafavi دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : drmostafavia بازدید : 186 تاريخ : شنبه 21 خرداد 1401 ساعت: 16:47

خبرنامه