عَفَا اللَّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَ

ساخت وبلاگ

جمله اولى يعنى : (عفا الله عنك ) دعا به جان پيغمبر است، نظير نفرين به كشته شدن كه در چند جاى قرآن آمده، مانند: (قتل الانسان ما اكفره ) و (فقتل كيف قدر) و (قاتلهم الله انى يوفكون ).

جمله مذكور متعلق است به جمله (لم اذنت لهم ) و مقصود از اذن، اذن در تخلف و تقاعد از جنگ است، و با در نظر داشتن اينكه استفهام در آن براى انكار و يا توبيخ است، معناى آن چنين مى شود: جا داشت به هيچ وجه اذن نمى دادى به اينكه تخلف ورزيده و از جنگ تقاعد كنند. و با اين معنائى كه ما كرديم تعلق و ارتباط غايتى كه در جمله (حتى يتبين لك الذين صدقوا) است با جمله (لم اذنت لهم ) به خوبى روشن مى شود، و معلوم مى گردد كه اين تعلق و ارتباط ميان آن غايت و معنائى است كه از آن استفهام شده، نه ميان غايت و خود استفهام، چون اگر اينطور باشد خلاف مقصود را مى رساند (به عبارت ساده تر نمى خواهد بفرمايد: چرا اذن دادى به اين منظور كه دروغگوئيشان برايت ثابت شود، بلكه مى خواهد بفرمايد: چرا اذن دادى اگر نمى دادى - برايت روشن مى شد كه دروغگويند) و سياق آيه براى بيان اين است كه دروغگوئى آنان روشن است و با كوچكترين امتحان فاش مى شود، مثلا، اگر اجازه نمى دادى دروغ و رسوائيشان كشف مى شد.

بيان اينكه عتاب در آيه : (عفا الله عنك لم اذنت لهم ) عتاب جدى نيست بلكه مفيد غرض ديگرى است

اين آيه بطورى كه ملاحظه مى كنيد و قبلا هم اشاره كرديم در اين مقام است كه ادعا كند نفاق و دروغگوئى متخلفين ظاهر است، و با مختصر امتحانى خود را لو مى دهند و رسوا مى شوند، و مناسب اين مقام اين است كه خطاب و عتاب را متوجه مخاطب نموده، او را سرزنش كند مثل اينكه مخاطب باعث شده كه حيثيت آنان محفوظ بماند و او روپوش بر روى رسوائيهاى آنان انداخته، و اين خود يكى از آداب كلام است كه منظور از آن تنها و تنها بيان روشنى مطلب و وضوح آنست و بيش از اين را افاده نمى كند، عينا مانند مثل معروف (در به تو مى گويم ديوار تو بشنو) كه معناى مطابقيش مقصود نيست.

در اين جمله نيز مقصود اين نيست كه تقصيرى به گردن رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بيندازد و آنگاه بگويد خدا از تقصيرت گذشت، حاشا از آنجناب كه سوء تدبيرى در احياء امر خدا از او سرزند و بدين جهت مرتكب گناهى شود. بلكه منظور از آن، همان افاده ظهور و وضوح دروغ منافقين است و بس. و اينكه فرمود (چرا به ايشان اجازه دادى ) معنايش اين است كه اگر اجازه نمى دادى بهتر و زودتر رسوا مى شدند، و ايشان بخاطر سوء سريره و فساد نيت، مستحق اين معنا بودند، نه اينكه بخواهد بفرمايد (اجازه ندادن به مصلحت دين نزديك تر و اصولا داراى مصلحت بيشترى بود).

دليل اين معنا چهارمين آيه بعد از آيه مورد بحث است كه مى فرمايد: (لو خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالا و لاوضعوا خلالكم يبغونكم الفتنه و فيكم سماعون لهم...) زيرا از اين آيه بر مى آيد كه اذن ندادن آنجناب فى نفسه مصلحت نداشته، بلكه مصلحت اذن دادنش بيشتر بوده، زيرا اگر اذن نمى داد و منافقين را با خود مى برد، بقيه مسلمانان را هم دچار خبال، يعنى فساد افكار مى كرد، و هم اتحاد و اتفاق آنان را مبدل به تفرقه و اختلاف مى نمود. پس، اصلح همين بود كه اجازه تخلف بدهد تا با مسلمانان به راه نيفتند، و فساد افكار خود را در افكار و عقايد آنان رخنه نداده، ميان آنان تفتين و ايجاد اختلاف نكنند، چون همه مسلمانان داراى ايمان محكم نبودند. بعضى از ايشان ايمانشان سست و دلهايشان مريض و مبتلا به وسوسه بود. اين دسته گوشهايشان بدهكار سخنان فريبنده آنان و آماده پذيرفتن. وسوسه هاى آنان بود. همه اينها در صورتى بود كه منافقين رودربايستى مى كردند و با مسلمانان به راه مى افتادند. و اگر صريحا اعلام مخالفت مى كردند و علنا فرمان آن حضرت را عصيان مى نمودند كه خود محذور بزرگ ديگرى داشت، و آن اين بود كه علاوه بر ايجاد دودستگى روى ديگران در نافرمانى باز مى شد.

و اين معنا مخصوصا از دو آيه بعد كه مى فرمايد: (و لو ارادوا الخروج لاعدوا له عده و لكن كره الله انبعائهم فثبطهم و قيل اقعدوا مع القاعدين ) كاملا استفاده مى شود؛ چون از اين آيه برمى آيد كه همه مى دانستند كه منافقين تخلف خواهند كرد و بر كسى پوشيده نبود، زيرا همه مى ديدند كه منافقين اصلا در پى آماده ساختن خود براى سفر جنگ نيستند، با اين حال چگونه اين معنا بر مثل پيغمبرى كه خداى تعالى اسرار و اخبار منافقين را قبل از نزول اين سوره بارها به اطلاع او رسانده بود پوشيده مى ماند؟ و چگونه تصور مى شود كه در اين آيه او را بطور جدى عتاب و سرزنش كند كه چرا قبل از تحقيق از حال آنان و قبل از اينكه حالشان روشن شود و از مؤمنين متمايز گردند اجازه تخلف دادى ؟ پس معلوم مى شود كه مقصود از عتاب همان معنائى است كه ما گفتيم.

استدلال به آيه فوق بر صدور گناه از رسول خدا (ص) مردود است

از آنچه گذشت اين معنا روشن شد كه اينكه بعضى ها به اين آيه استدلال كرده اند بر صدور گناه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، به اين پندار كه (عفو جز بعد از گناه معنى ندارد پس معلوم مى شود اذن آن حضرت قبيح و از گناهان صغيره بوده، و گر نه اگر مباح بود گفته نمى شد چرا اين كار را انجام دادى ) تا چه اندازه فاسد و باطل است.

و اين خود يكى از بازيگريهاى ايشانست كه با كلام خدا كرده اند، و اگر خود آنها در چنين مقامى چنين سخنى مى گفتند (يعنى به فرمانبر خود مى گفتند چرا نگذاشتى رسوا شوند و من آنها را از ميان بردارم ) و به ايشان همين اعتراض مى شد قطعا زير بار نمى رفتند، و ما بيان كرديم كه آيه شريفه براى عتاب جدى سوق داده نشده و غرض ديگرى در كار است.

علاوه بر اين، اينكه گفتند: (اگر مباح بود گفته نمى شد چرا اين كار را انجام دادى ) حرف صحيحى نيست، زيرا وقتى انسان شخصى را ببيند كه كار بهترى را كنار گذاشته و به كار نيكى پرداخته است او را عتاب مى كند كه چرا اينكار را مى كنى و آنكار را كه بهتر بود نكردى.

خلاصه گفتار صاحب المنار در ذيل آيه فوق كه در آن عفو خدا از رسول خدا (ص) را مربوط به ترك اولى نمودن آن حضرت دانسته است

نظير اين استدلال غلط، كلام آن مفسرى است كه گفته : بعضى از مفسرين مخصوصا زمخشرى نسبت به عفو الهى از رسول گرامى اش سوء تعبير كرده اند، و حال آنكه جا داشت از خداى تعالى كه نسبت به رسول گرامى اش منتها درجه لطف و احترام را بكار برده و قبل از صدور گناهى از آنجناب تعبير به عفو فرموده، ادب آموخته و اينگونه تعبيرات زشت را در باره اش بكار نمى بردند.

و بعضى ديگر - مانند فخر رازى - از آنطرف افتاده، و افراط و مبالغه كرده و در اين مقام برآمده اند كه اثبات كنند كلمه (عفو) دلالت بر صدور گناه ندارد، و اين آيه بيش از اين را نمى رساند كه اذن دادن آن حضرت خلاف اولى بود، و اگر نمى داد بهتر بود.

و اين خود جمودى است كه نسبت به اصطلاحات جديد، و آنهم در يك عرف خاص پيدا شده، و مى خواهند از معناى جديد ذنب كه همان معصيت است دست برندارند، آنوقت براى اينكه كلمه (عفو) در آيه مورد بحث دلالت بر ذنب (معصيت ) نكند اين توجيه را به ميان آورند؛ غافل از اينكه خود قرآن نسبت صدور ذنب به آنجناب داده، و فرموده : (ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر) اينها كه مى خواهند از اصطلاح خود دست برندارند اين آيه را چگونه معنا مى كنند.

و اين اشتباه از همينجا ناشى شده كه خيال كرده اند ذنب به معناى معصيت و نافرمانى است، و حال آنكه چنين نيست، بلكه ذنب عبارتست از هر عملى كه بدنبالش ضرر و يا فوت نفع و مصلحتى بوده باشد، و اصل كلمه از (ذنب ) گرفته شده كه به معناى دم و دنباله حيوان است، و اين كلمه مرادف با كلمه (معصيت ) نيست تا هر جا بكار برده شود معناى نافرمانى را بدهد، بلكه معناى آن اعم است، و اذنى كه خداى تعالى از آن عفو فرموده باعث فوت مصلحتى شده كه خدا در آيه شريفه آن را بيان كرده و آن تشخيص و جدا شدن مردم با ايمان از مردم دروغگو است.

آنگاه پس از تخطئه زمخشرى و رازى خودش در يك گفتارى طولانى در توجيه آيه چنين گفته كه : اذن دادن آنجناب از روى اجتهاد خودش بوده، چون قبلا وحيى در اين باره به وى نرسيده بود، و اشتباه در اينگونه موارد از انبياء - (عليهم السلام ) - جايز و ممكن است، آنكه جايز نيست صدور مخالفت وحى و نافرمانى خدا است، كه بطور اتفاق انبياء - (عليهم السلام ) - از آن معصومند. و محال است كه پيغمبر خدا دروغ بگويد، و يا در آنچه كه به وى وحى شده خطا برود و يا عملا با آن مخالفت كند.

و نظير اين اشتباه و اين عتاب در سوره انفال آمده كه خداوند رسول گرامى خود را عتاب مى كند به اينكه چرا از اسراى بدر فديه گرفتى و آزادشان كردى، و مى فرمايد: (ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض تريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخرة ) آنگاه دنباله آن مى فرمايد: اگر قبلا حكمى از قلم قضا نگذشته بود، اين عمل اقتضاى نزول عذاب دردناكى را داشت، ولى آن حكم قضائى مانع شد. اين بود تلخيص گفتار مفسر نامبرده.

جواب به صاحب المنار و بيان اينكه عمل رسول خدا (ص) اولى و اصلح بوده است نه ترك اولى مفسده حضور منافقين در ميان صفوف مؤمنين مجاهد

و چقدر خوب بود مى فهميديم كه اين مفسر در كلام خودش چه چيزى اضافه بر كلام فخر رازى گفته. رازى و غير او هم همين را مى گفتند كه عفو در مقابل ترك اولى بوده. و ترك اولى در عرف متشرعه ذنب شمرده نمى شود و مستتبع عقاب نيست. حاصل حرف اين مفسر هم همين بود كه عفو در مقابل ترك اصلح بوده. تنها تفاوتى كه ميان گفته وى و گفتار رازى است اين است كه وى ترك اصلح را ذنب لغوى دانسته.

و ما در سابق بيان كرديم كه به دلالت آيات قرآنى اذن رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نه ذنب عرفى بود نه لغوى. زيرا بيرون نرفتن منافقين و تخلفشان از جهاد اولى و اصلح بود، و فائده و مصلحت آن اين بود كه لشكريان اسلام را دچار فتنه و اختلاف كلمه نكردند. و اين مصلحت بعينه در صورت اجازه ندادن آنجناب نيز وجود داشت ؛ زيرا اگر هم اجازه نمى داد منافقين در جهاد شركت نمى كردند و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) اين معنا را مى دانست، چون قبلا كفر و نفاق آنان برايش ثابت شده بود، چنانكه قرآن كريم هم به وى خبر مى دهد كه : (و لو ارادوا الخروج لاعدواله عده ). پس، از اينكه هيچ گونه جنب و جوشى از خود نشان ندادند پيدا بود كه نمى خواستند در جهاد شركت جويند، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اجل از اين بود كه مطلبى را كه همه مى دانند او نداند.

آنهم با اينكه خود قرآن در آيه (و لتعرفنهم فى لحن القول ) او را آشنا و مطلع از منافقين دانسته با اين حال چگونه ممكن است رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از كلمات كسانى كه يكى مى گويد: (به من اجازه بده و فريبم نده ) و ديگرى مى گويد: (او مردى دهن بين است ) و در جائى ديگر در باره صدقات، زخم زبانها مى زنند، و هرگز و در هيچ موقفى از در خير خواهى درنيامدند، پى به كفر و نفاق آنان نبرده باشد.

پس بطور مسلم رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) منافقين را كاملا مى شناخته، و از كفر و نفاق درونى آنان آگاه بوده، و با اين حال اگر مى بينيم خداى تعالى او را عتاب مى كند كه چرا اجازه دادى و صبر نكردى تا تحقيق كافى بعمل آورده در نتيجه منافقين از مؤمنين برايت مشخص شود مى فهميم كه قطعا عتاب عتابى غير جدى است، و منظور از آن همان معنا و غرضى است كه در بيان سابق گذشت.

و اما اينكه گفت : (و اذنى كه خداى تعالى از آن عفو فرموده باعث فوت مصلحتى شده كه خدا در آيه شريفه آن را بيان كرده، و آن جدا شدن منافقين از مردم با ايمان است ) صحيح نيست، زيرا آن مصلحتى كه در آيه شريفه ذكر شده اطلاع يافتن و شناختن رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بر دروغگويان است، نه مطلق شناخته شدن آنان، و از بيان گذشته روشن شد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آنان را مى شناخت، و حقيقت و مصلحت هم - كه سد باب فتنه اختلاف مى باشد - در اذن آن حضرت بود؛ زيرا (همانطور كه مكرر خاطرنشان كرديم ) آنجناب از حال منافقين بدست آورده بود كه بهيچ وجه در امر جهاد شركت نخواهند كرد، چه اذن تخلف به ايشان بدهد و چه ندهد، الا اينكه به منظور حفظ ظاهر و علنى نساختن مخالفت آنان و حفظ ظاهرى وحدت كلمه - هر چند واقعيتى نداشت - اجازه داد تا از شركت در جهاد معاف باشند.

در اينجا ممكن است بعضى ها پيش خود تصور كنند اگر در آن ايام كه ايام جنگ تبوك و بحبوحه شوكت و قدرت اسلام و نفوذ كلمه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بود، نفاق منافقين تا اين اندازه معلوم بود، و افراد آنان تا اين پايه شناخته شده بودند، مسلمانان فريب تفتين هاى آنان را نمى خوردند تا در نتيجه گرفتار اختلاف شوند.

لذا مى گوئيم اسلام در نظر ديگران مهابت و شوكت داشت، و ملل ديگر آن روز از شوكت آن هراسيده و از شمشير سپاهيانش بلرزه مى افتادند، و اما مسلمانان در ميان خود آنطور كه بايد از تعاليم اسلام بهره مند نگشته، و بوسيله آن دلهايشان را از مرض نفاق پاك نكرده بودند، و در نتيجه آنطور كه بايد داراى وحدت كلمه و عزم راسخ نشده بودند، و آيات مورد بحث و همچنين آيات بعد از آن تا آخر سوره، خود شاهد صدق اين گفتار است.

آرى، همين مسلمين بودند كه در جنگ احد مرض دلها و نفاق درونى خود را اظهار نموده، و با اينكه دشمن در كنار شهر ايشان قرار داشت نزديك به ثلث از آنها پشت به جنگ كرده هر چه ديگران نصيحتشان كردند و الحاح و اصرار ورزيدند به خرجشان نرفت، و در جواب گفتند: (لو نعلم قتالا لاتبعناكم ) و همين معنا يكى از عوامل شكست مسلمين در آن روز شد.

و اما اينكه گفت : (و نظير اين اشتباه و اين عتاب در سوره انفال آمده كه خداوند رسول گرامى خود را عتاب مى كند به اينكه چرا از اسراى بدر فديه گرفتى ) جوابش اين است كه : اولا اين مفسر معناى آيه را نفهميده است، زيرا در آيه انفال هيچ عتابى بر فديه گرفتن از اسراء ديده نمى شود، و عتابى كه در آن آمده بر اصل گرفتن اسير است، چون كه مى فرمايد: (ما كان لنبى ان يكون له اسرى هيچ پيغمبرى نبايد اسير داشته باشد) و هيچ آيه ديگرى و حتى هيچ روايتى هم نيامده كه پيغمبر به لشكريان دستور گرفتن اسير داده باشد، بلكه از روايات داستان بدر برمى آيد كه وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دستور داد تا بعضى از اسيران را به قتل برسانند مردم ترسيدند از اينكه مبادا آنحضرت بخواهد همه اسيران را به قتل برساند، لذا پيشنهاد فديه گرفتن را تقديم داشتند تا بدين وسيله وضع مالى سپاه اسلام را عليه دشمنان دين تقويت كنند، خداوند هم همين پيشنهاد كنندگان را مورد عتاب قرار داد و فرمود: (تريدون عرض الدنيا و الله يريد الاخره ).

و اين خود بهترين گواه است بر اينكه عتاب، تنها متوجه مؤمنين بوده، نه به خصوص آنحضرت و نه به آنجناب و مومنين. و نيز بهترين شاهد است بر اينكه بيشتر رواياتى كه عتاب را متوجه آنجناب دانسته مجعول و از دسيسه هاى دشمنان اسلام است.

و ثانيا اگر عتاب در آيه مذكور متوجه بخصوص آنحضرت و يا به او و همه مؤمنين باشد ادعاى ديگر مدعى باطل مى شود؛ زيرا او مى گفت : (كلمه (ذنب ) در باره آنجناب به معناى لغويش استعمال شده ) و اين حرف با آيه بعدى كه مى فرمايد: (لو لا كتاب من الله لمسكم فيما اخذتم عذاب عظيم ) سازگار نيست ؛ براى اينكه آيه تصريح دارد بر اينكه عتاب بخاطر گناهى بوده كه اگر قضاء ازلى مانع نمى شد عذاب بزرگى را بدنبال داشت ؛ و هيچ آدم عاقلى ترديد ندارد در اينكه پاى عذاب بزرگ به ميان نمى آيد مگر در مورد معصيت اصطلاحى، بلكه در مورد معصيت هاى بزرگ، و اين خود شاهد ديگرى است بر اينكه عتاب در آيه مزبور متوجه غير رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بوده است


موضوعات مرتبط: تفسیر
برچسب‌ها: عَفَا اللَّهُ عَنكَ , سوره توبه , تفسیر , تفسیر قرآن , تفسیر المیزان دکتر مصطفوی | Dr. Mostafavi...
ما را در سایت دکتر مصطفوی | Dr. Mostafavi دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : drmostafavia بازدید : 343 تاريخ : دوشنبه 27 آذر 1396 ساعت: 16:46

خبرنامه