فاعترفنا بذنوبنا فهل الى خروج من سبيل

ساخت وبلاگ

سياق آيه و ما قبل آن اشعار دارد كه كفار اين سخن را بعد از شنيدن آن پاسخ مى گويند، در حـالى كـه در آتـش قـرار دارنـد، بـه دليـل ايـنـكـه در آخـرش مـى گـويـنـد: (فهل الى خروج من سبيل آيا راهى هست كه ما از آتش بيرون شويم ؟).

كـفـار قـبـل از ايـن التماس، نخست اعتراف به گناه مى كنند و اين خود نوعى سبب خواهى و توسل است، براى نجات از عذاب، اما (ولات حين مناص ) وقتى اين تشبثات را مى كنند كـه كـار از كـار گذشته، براى اينكه تا چندى كه در دنيا بودند نسبت به مساله معاد در شك بودند و ايمانى به بازگشت به سوى خدا نداشتند و به همين جهت آن را انكار نموده و روز حـسـاب را فـرامـوش كـردنـد. و هـمـين فراموشى روز حساب باعث افسار گسيختگى ايـشـان در گناهان شد كه بدون هيچ پروايى به سوى گناهان شتافتند. آرى فراموشى روز جـزا كـليـد تـمـامـى گناهان و گمراهيها است، همچنان كه خداى تعالى فرموده: (ان الّذين يضلون عن سبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب ).

آنگاه وقتى خداوند قبض روحشان كرد كه به حساب اماته اى بعد از اماته اى ديگر بود، و سـپـس زنـدهـشـان كـرد، كـه احـيـايـى بعد از احياى ديگر بود، آن وقت شك و ترديدشان درباره بعث و برگشتن به سوى خدا از بين رفت، چون بقاى بعد از مرگ و حيات بعد از حـيـات را عـيـنـا ديدند، با اينكه در دنيا مردن را فنا و نابودى مى پنداشتند، و مى گفتند: (ان هى الا حيوتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين ).

و كـوتـاه سـخـن آنكه: در آن روز با حاصل شدن يقين، شك و ترديدى برايشان نميماند، ولى گناهان و نافرمانيها باقى مانده است و به همين جهت است كه براى خلاصى از عذاب يـك بـار متوسل به اعتراف به يقين خود مى شوند كه خدايا ديگر شك و ترديد نداريم و يـقـيـن پـيدا كرديم و قرآن اين اعترافشان را چنين حكايت مى كند: (و لو ترى اذ المجرمون نـاكـسـوا رؤ سـهـم عـنـد ربـهـم ربـنـا اءبـصـرنـا و سـمـعـنـا فـارجـعـنـا نـعـمـل صالحا انا موقنون ) و بارى ديگر متوسل مى شوند به اعتراف به گناهان خود، همچنان كه آيه مورد بحث آن را حكايت مى كند،

بـه ايـنـكـه تـا در دنـيـا بـودنـد خـود را در اراده و افـعـال آزاد و مـسـتـقل مى دانستند، به طورى كه مى توانستند بدون هيچ رادعى هر چيزى را بخواهند و هر كارى را بكنند، بدون اينكه حساب و كتابى در نظر داشته باشند، و بدون اينكه صواب و خطايى بفهمند.

از ايـن بـيـان روشـن مـى شود كه به چه وجهى جمله (فاعترفنا بذنوبنا) را با حرف (فـاء) بـر جـمله (امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين ) مترتب كرد و آن را فرع اين قرار داد. آرى، اعتراف در حقيقت فرع و مترتب بر يقين يافتن به معاد است، چون وقتى اين يقين پيدا شـود، يـقـيـن ديگرى به دنبالش پيدا مى شود، و آن اين است كه انحرافهايشان از راه خدا ضلالت و گناه بود.

مراد از دو اماته و دو احياء در ســخـن كفار در جهنم: (ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين...) و وجوه مختلف در اين باره

و مـراد از ايـنـكـه گـفـتند: (امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين دو بار ما را ميراندى و دو بار زنده كـردى ) - بـه طـورى كـه بـعضى گفته اند - ميراندن در آخرين روز زندگى دنيا و زنـده كـردن در بـرزخ اسـت و سپس ميراندن از برزخ، و زنده كردن در قيامت براى حساب است. پس آيه شريفه كه سخن از دو ميراندن و دو زنده كردن دارد، اشاره به ميراندن بعد از زندگى دنيا و ميراندن بعد از زندگى در برزخ، و احياى در برزخ، و احياى در قيامت مـى كند، چون اگر زندگى در برزخ نبود، ديگر ميراندن دومى تصور صحيحى نداشت، چون هم ميراندن بايد بعد از زندگى باشد و هم احيا بايد بعد از مردن و هر يك از اين دو بايد مسبوق به خلافش باشد و گرنه (اماته ) و (احياء) نمى شود.

در نتيجه زندگى داراى سه مرحله مى شود: يكى زندگى در دنيا، دوم در برزخ، سوم در قـيامت، و كفار در اين كلام خود متعرض ‍ حيات دنيوى نشدهاند، و گرنه مى بايستى گفته بـاشـنـد: (و اءحـيـيـتنا ثلاثا و ما را سه زندگى دادى ) با اينكه زندگى دنيا هم احيا بـود، بـراى اينكه اين زندگى هم بعد از مرگ يعنى بعد از دورانى واقع شده، كه هنوز روح در بدن دميده نشده.

و عـلتـش ايـن اسـت كـه: مـرادشان از احيا آن احيايى بوده كه باعث پيدا شدن يقين به معاد گـشـتـه، و آن عبارت است از احياى در برزخ، و احياى در قيامت. و اما زندگى دنيا هر چند كـه آن هـم احـيا است و ليكن به خودى خود باعث پيدا شدن يقين به معاد نيست، به شهادت اينكه كفار تا چندى كه در دنيا بودند نسبت به معاد در شك و ترديد بودند.

بـا ايـن بيان فساد آن اعتراضى كه به اين بحث شده روشن مى گردد كه اگر مراد از دو احيا، احيا در برزخ و احياى در قيامت باشد بايد مى گفتند: (امتنا اثنتين و احييتنا ثلاثا) چون منظور شمردن مرگها و زندگيهايى است كه بر آنان گذشته، و آن عبارت است از دو اماته و سه احياء.

وجـه فـسادش همان است كه گفتيم: منظور تنها شمردن مطلق اماته ها و احياءهايى كه بر آنـان گـذشـتـه، نـبـوده، بـلكـه آن امـاتـه و احـيـايـى مـنـظـور بـوده كـه در حصول يقين براى آنان دخالت داشته، و احياى در دنيا چنين دخالتى نداشته.

بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (اماته اولى ) حالت نطفگى انسان است، آن وقتى كه هنوز روح در آن دميده نشده و مراد از (احياء اولى ) حالت آدمى بعد از دميده شدن روح در كـالبـد اسـت. و مـراد از (امـاتـه دوم ) امـاتـه در دنـيـا و قـبـض روح است، و مراد از (احياى دوم ) احياء براى روز قيامت و حساب است ، و آيه شريفه درست همان را مى گويد كه آيه شريفه (كيف تكفرون باللّه و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ) در مقام بيان آن است.

گـويـنـدگـان ايـن توجيه و تفسير وقتى احساس كردند كه كلمه اماته بر حالت نطفگى آدمـى، يـعنى حالت قبل از دميده شدن روح در آن، صدق نمى كند، چون اماته وقتى صادق اسـت كـه قـبـلا حـيـاتـى بـاشـد، لذا در مـقـام رفـع و رجـوع ايـن اشـكـال بـرآمـده انـد و بـه نـيـرنـگـهـاى عـجـيـب و غـريـب متوسل شده اند، كه اگر از خوانندگان كسى بخواهد به آنها واقف شود، بايد به تفسير كشاف و شرح هاى آن مراجعه كند.

عـلاوه بـر ايـن خـوانـنـده عزيز متوجه شد كه نام بردن اماته ها و احياءهايى كه بر آنان گـذشـتـه، هـمـه و هـمـه بـراى اشـاره بـه اسباب حصول يقين ايشان به مساله معاد است و زندگى دنيا و مرگ قبل از آن زندگى، هيچ اثرى در پيدا شدن يقين به معاد ندارد.

بـعـضـى ديـگـر گـفته اند: حيات اولى، زندگى دنيا و دومى، زنده شدن در قبر است. و مـوت اولى مـرگ در دنـيـا و مـوت دومـى مـردن در قـبـر اسـت. و آيـه شـريفه اصلا متعرض زندگى در قيامت نيست.

اشـكـالى كـه بـر اين تفسير و توجيه وارد است، اين است كه گفتيم: زندگى دنيا اصلا مـورد نـظـر نـيـست، و وجهى ندارد كه نام آن را ببرند، به خلاف زندگى در قيامت كه در حصول يقين كمال تاثير را دارد.

بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـراد از (احـيـاء)، احـيـاى در بـعـث و احـيـاى قـبل از بعث است، و احياى بعث هم دو قسم است: يكى احياى در قبر و يكى هم در خود قيامت، چـيـزى كـه هـسـت آيـه شـريـفـه مـتـعـرض ايـن تـقـسـيـم نـشـده، ولى شامل هر دو قسم آن مى شود، در نتيجه شامل سه قسم احياء و دو اماته مى گردد.

اشـكـالى كـه بـر ايـن تـفسير وارد است همان اشكالى است كه بر دو وجه قبلى وارد بود، عـلاوه بـر اشـكـالى كـه ديـگـران بـر آن كرده اند و آن اين است كه نام بردن اماته دومى يعنى اماته در قبر، دليل بر اين است كه تقسيم مورد نظر آيه بوده و مراد تعدد شخصى است نه نوعى.

بعضى ديگر گفته اند: مراد احياى نفوس در عالم ذر و سپس اماته در آن عالم و آنگاه احياى آنـهـا در دنـيـا، و سـپـس امـاتـه آنـهـا در دنـيـا و در آخـر احـيـاى آنـهـا در بـعـث اسـت. اشكال اين توجيه هم همان اشكالهاى سابق است.

بعضى ديگر گفته اند: منظور از تثنيه آوردن دو كلمه (احياء) و (اماته ) به منظور تأكيد اسـت، هـمـچنان كه در آيه (ثم ارجع البصر كرتين ) منظور تأكيد است، و گرنه معناى آيه اين است كه: خدايا تو ما را ميراندى، ميراندنى بعد از ميراندن، و احياء كردى احيايى بعد از احياء.

مـفـسـريـن بـر ايـن تـوجـيه اشكال كرده اند كه: اين حرف وقتى صحيح است كه خود كلمه (امـاتـه ) و (احـيـاء) را تـثـنيه آورده باشد و گفته باشد: (اءمتنا أ ماتتين و احييتنا احيائين ) و يا (كرتين )، ولى اينطور نگفته، بلكه خود عدد را دو تا آورده و گفته: (امـتـنـا اثـنـتـيـن دو بـار مـيـرانـدى ) و بـا ايـن حـال ديـگـر جـايـى بـراى احتمال تأكيد نيست، نظير جمله (الهين اثنين دو خدا)

(فـهـل الى خـروج مـن سـبـيـل ) - ايـن جـمله دعا و درخواست است، به صورت استفهام و پـرسـش. و اگـر دو كـلمـه (خروج ) را بدون الف و لام آورد، براى اشاره به اين معنا اسـت كـه مـى خـواهـيـم مـا از دوزخ خـارج بشويم، به هر طريق و هر قسم خروج كه باشد راضـى هـسـتـيم، و اين خود دلالت دارد بر نهايت درجه فشار و ناراحتى، اما هيچ راهى به سـوى خـروج نـدارنـد، چـون روز قـيامت روزى است كه تمامى درها به روى كفار بسته مى شـود و تمامى سببها از كار مى افتد، و ديگر سببى نمى ماند، كه اميد آن رود كه اثر كند و ايشان را از عذاب خلاص سازد.


موضوعات مرتبط: علوم قرآن و حدیث ، وبلاگ علوم قرآن و حدیث ، تفسیر
برچسب‌ها: فاعترفنا بذنوبنا فهل الى خروج من سبيل , تفسیر , تفسیر قرآن , تفسیر المیزان , علوم قرآن و حدیث دکتر مصطفوی | Dr. Mostafavi...
ما را در سایت دکتر مصطفوی | Dr. Mostafavi دنبال می کنید

برچسب : فاعترفنا,بذنوبنا, نویسنده : drmostafavia بازدید : 284 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 12:31

خبرنامه