لَا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ

ساخت وبلاگ

سوگند به روز قيامت و وجدان ملامت گر؟
اين سوره با دو سوگند پر معنى آغاز شده ، مى فرمايد: (سوگند به روز قيامت ) (لا اقسم بيوم القيامة ).
(و سوگند به وجدان بيدار انسانها و نفس ملامت كننده ) (و لا اقسم بالنفس اللوامة ).
در ايـنـكـه (لا) در ايـن دو آيـه (زائده ) و براى تاءكيد است ( بنابراين سوگند را نفى نمى كند، بلكه آنرا مؤ كدتر مى كند) و يا اينكه (لا) نافيه است ، و هدف آن است كـه بـگـويـد ايـن مـوضـوع بـه قـدرى مـهـم اسـت كـه بـه آن سـوگـنـد يـاد نـمـى كـنـم (مثل اينكه گاهى مردم به يكديگر مى گويند به جان تو قسم ياد نمى كنم كه برتر از سوگند است ) در ميان مفسران گفتگو است .
غالب مفسران احتمال اول را برگزيده اند در حالى كه بعضى طرفدار تفسير دوم هستند و معتقدند كه (لا) زائده در آغاز كلام نمى آيد، بلكه بايد در وسط كلام باشد.
ولى تـفـسـير اول صحيحتر به نظر مى رسد، زيرا قرآن به امورى مهمتر از قيامت ، مانند ذات پاك خدا سوگند ياد كرده بنابراين دليلى ندارد كه به روز قيامت در اينجا قسم ياد نـشـود، و قـرار گـرفـتن (لا) زائده در آغاز كلام نيز نمونه دارد چنانكه از اشعار امراء القيس نقل كرده اند كه در آغاز بعضى از قصائدش لاء زائده را به كار برده است .
ولى بـه عـقـيده ما بحث پيرامون زائده بودن يا نافيه بودن (لا) چندان مهم نيست ، چرا كـه نـتـيجه نهائى هر دو يكى است ، و آن اهميت موضوعى است كه سوگند به خاطر آن ياد شده .
مهم اين است كه ببينيم در ميان اين دو سوگند (سوگند به روز قيامت و سوگند به وجدان بيدار) چه رابطه اى وجود دارد؟
حقيقت اين است كه يكى از دلائل وجود (معاد) وجود (محكمه وجدان ) در درون جان انسان اسـت كـه به هنگام انجام كار نيك روح آدمى را مملو از شادى و نشاط مى كند، و از اين طريق بـه او پـاداش مـى دهـد، و بـه هـنـگـام انـجام كار زشت يا ارتكاب جنايت روح او را سخت در فـشـار قرار داده و مجازات و شكنجه مى كند، به حدى كه گاه براى نجات از عذاب وجدان اقدام به خودكشى مى كند.
يعنى در واقع وجدان حكم اعدام او را صادر كرده ، و به دست خودش اجرا مى كند!
بـازتـاب (نـفـس لوامـه ) در وجـود انـسـانـهـا بـسـيـار وسـيع و گسترده ، و از هر نظر قابل دقت و مطالعه است ، و در بحث نكات اشاره بيشترى به آن خواهيم كرد.
وقـتـى (عالم صغير) يعنى وجود انسان در دل خود محكمه و دادگاه كوچكى دارد، چگونه (عـالم كـبـيـر) بـا آن عـظمتش ‍ محكمه عدل عظيمى نخواهد داشت ؟ و از اينجا است كه ما از وجـود وجـدان اخـلاقـى پى به وجود رستاخيز و قيامت ميبريم و نيز از همينجا رابطه جالب ايـن دو سـوگـنـد روشـن مى شود، و به تعبير ديگر سوگند دوم دليلى است بر سوگند اول .

در اينكه مراد از (نفس لوامه ) چيست ؟ مفسران تفسيرهاى مختلفى براى آن ذكر كرده اند، يك تفسير معروف همان است كه در بالا گفتيم ، يعنى وجدان اخلاقى كه انسان را به هنگام اعمال خلاف در اين دنيا ملامت مى كند، و به جبران و تجديد نظر وا مى دارد.
تـفـسـير ديگر اينكه منظور ملامت كردن همه انسانها در قيامت نسبت به خويشتن است ، مؤ منان بـه ايـن جهت خود را ملامت مى كنند كه چرا اعمال صالح كم بجا آورده اند؟ و كافران از اين جهت كه چرا راه كفر و شرك و گناه پيموده اند؟
ديـگـر ايـنـكـه مـنـظـور تـنـهـا نـفـس كـافـران اسـت كـه در قـيـامـت آنـهـا را بـه خـاطـر اعمال سوءشان بسيار ملامت و سرزنش مى كند.
ولى مناسب با آيه قبل و بعد همان تفسير اول است
آرى اين دادگاه وجدان آنقدر عظمت و احترام دارد كه خداوند به آن سوگند ياد مى كند، و آن را بـزرگ مـى شـمـرد، و بـه راسـتـى بـزرگ اسـت ، چـرا كـه يـكـى از عـوامـل مـهـم نـجـات انـسـان محسوب مى شود، به شرط آنكه وجدان بيدار باشد و بر اثر كثرت گناه ضعيف و ناتوان نگردد.
ايـن نكته نيز قابل توجه است كه به دنبال اين دو سوگند پراهميت و پرمعنى بيان نشده اسـت كـه براى چه چيز سوگند ياد شده ؟ و به اصطلاح (مقسم له ) محذوف است ، اين بـه خـاطـر آن اسـت كـه از سياق آيات بعد مطلب روشن است ، بنابراين ، آيات فوق چنين مـعـنى مى دهد (سوگند به روز قيامت ، و نفس لوامه كه همه شما در قيامت برانگيخته مى شويد و به سزاى اعمالتان مى رسيد).
جـالب ايـنـكه به روز قيامت سوگند ياد شده كه قيامت و رستاخيزى هست ، اين به خاطر آن اسـت كـه مساءله رستاخيز آنچنان مسلم شمرده شده كه حتى در برابر منكران مى توان به آن سوگند ياد كرد.
سـپـس در آيـه بعد به عنوان يك استفهام انكارى مى افزايد: (آيا انسان مى پندارد كه ما استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد)؟ (ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه ).
آرى مـا قـادريـم كـه حـتـى انـگـشـتـان (خـطـوط سـر انـگـشـتـان ) او را دوباره به صورت اول موزون و مرتب كنيم (بلى قادرين على ان نسوى بنانه ).
در روايـتـى آمـده است كه يكى از مشركان كه در همسايگى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) زندگى مى كرد به نام (على بن ابى ربيعه ) خدمت حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد و از روز قيامت سؤ ال كرد كه چگونه است ؟ و كى خواهد بود؟ سپس افزود: اگـر آن روز را مـن بـا چشم خودم . ببينم باز تصديق تو نمى كنم ، و به تو ايمان نمى آورم ! آيا ممكن است خداوند اين استخوانها را جمع آورى كند؟ اين باور كردنى نيست !
اينجا بود كه آيات فوق نازل شد و به او پاسخ گفت و لذا پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) دربـاره ايـن مـرد لجـوج مـعـانـد مـى فـرمـود: اللهـم اكـفـنى شر جارى السوء (خداوندا شر اين همسايه بد را از من دور كن ).
نـظـيـر ايـن معنى در آيات ديگر قرآن نيز به چشم مى خورد، از جمله در آيه 78 سوره يس مى خوانيم : يكى از منكران معاد قطعه استخوان پوسيده اى
را بـه دسـت گـرفـته بود و به پيغمبر مى گفت من يحيى العظام و هى رميم : (چه كسى اين استخوانها را زنده مى كند در حالى كه پوسيده است )؟
ضمنا تعبير به (يحسب ) (از ماده (حسبان ) به معنى گمان ) اشاره به اين است كه ايـن مـنكران هرگز به گفته خود ايمان نداشتند بلكه تنها بر پندار و گمانهاى واهى و بى اساس تكيه مى كردند.
اما ببينيم چرا مخصوصا روى استخوانها تكيه شده است ؟ اين به خاطر آن است كه اولا دوام اسـتـخـوان بـيـش از سـايـر اعـضـا مى باشد، و لذا هنگامى كه بپوسد و خاك شود و ذرات غبارش پراكنده گردد اميد بازگشت آن در نظر افراد سطحى كمتر است .
ثـانـيـا اسـتخوان مهمترين ركن بدن انسان مى باشد، چرا كه ستونهاى بدن را استخوانها تـشـكـيـل مـى دهند، و تمام حركات و جابجائى و فعاليتهاى مهم بدن به وسيله استخوانها انـجـام مـى گـيرد، كثرت و تنوع و اشكال و اندازه هاى مختلف استخوانها در بدن انسان از عـجـايـب خـلقـت خداوند محسوب مى شود، و ارزش يك مهره كوچك پشت انسان هنگامى ظاهر مى شود كه از كار بيفتد و مى بينيم كه تمام بدن را فلج مى كند.
(بنان ) در لغت هم به معنى (انگشتان ) آمده ، و هم به معنى (سر انگشتان ) و در هر دو صورت اشاره به اين نكته است كه نه تنها خداوند استخوانها را جمع آورى مى كند، و به حال اول باز مى گرداند، بلكه استخوانهاى كوچك و ظريف و دقيق انگشتان را همه در سـر جاى خود قرار مى دهد، و از آن بالاتر خداوند حتى سر انگشتان او را به طور موزون به صورت نخست باز مى گرداند.
ايـن تـعـبـيـر مـى تواند اشاره لطيفى به خطوط سر انگشت انسانها باشد كه مى گويند كمتر انسانى در روى زمين پيدا مى شود كه خطوط سر انگشت او با
ديـگـرى يكسان باشد، يا به تعبير ديگر خطوط ظريف و پيچيده اى كه بر سر انگشتان هر انسانى نقش است معرف شخص او است ، و لذا در عصر ما مساءله (انگشت نگارى ) به صـورت عـلمـى در آمـده ، و بـه وسـيـله آن بـسـيـارى از مجرمان شناخته شده ، و جرمها كشف گـرديـده اسـت ، هـمـيـنقدر كافى است كه مثلا يك سارق هنگامى كه وارد اتاق يا منزلى مى شـود دسـت خـود را بـر دسـتـگـيـره در، يـا شـيـشـه اطـاق يـا قـفـل و صندوق بگذارد و اثر خطوط انگشتانش روى آن بماند، فورا از آن نمونه بردارى كرده ، با سوابقى كه از سارقان و مجرمان دارند مطابقه نموده و مجرم را پيدا مى كنند.
در آيـه بـعد به يكى از علل حقيقى انكار معاد اشاره كرده مى فرمايد: چنين نيست كه انسان در قـدرت خـداونـد بـر جـمع استخوانها و زنده كردن مردگان ترديد داشته باشد، بلكه هـدفـش از انـكـار ايـن اسـت كـه مـادام العـمـر گـنـاه كـنـد (بل يريد الانسان ليفجر امامه ).
او مى خواهد از طريق انكار معاد، كسب آزادى براى هر گونه هوسرانى و ظلم و بيدارگرى و گناه بنمايد، هم وجدان خود را از اين طريق اشباع كاذب كند، و هم در برابر خلق خدا مسؤ وليـتـى بـراى خـود قـائل نـبـاشـد چـرا كـه ايـمـان بـه مـعـاد و رسـتـاخـيـز و دادگـاه عـدل خـدا سـد عـظيمى است در مقابل هر گونه عصيان و گناه ، او مى خواهد اين لجام را بر گيرد و اين سد را در هم بشكند و آزادانه هر عملى را خواست انجام دهد.
ايـن مـنـحـصـر بـه زمـانـهـاى گـذشـتـه نـبـوده اسـت ، امـروز هـم يـكـى از عـلل گـرايـش بـه مـاديـگرى و انكار مبدء و معاد، كسب آزادى براى فجور و گريز از مسؤ وليـتـهـا، و شـكـسـتـن هـر گـونـه قـانـون الهـى اسـت ، و گـرنـه دلائل مبدء و معاد آشكار است .
در تـفـسير على بن ابراهيم آمده است كه در توضيح معنى اين آيه فرمود: يقدم الذنب و يؤ خـر التـوبـة و يـقـول سـوف اتـوب : آيه اشاره به كسى است كه گناه را مقدم مى دارد و توبه را به تاخير مى اندازد و مى گويد بعدا توبه خواهم كرد.
بعضى نيز گفته اند منظور از (فجور) در آيه (تكذيب ) است ، بنابراين معنى آيه چنين مى شود: انسان مى خواهد قيامت و رستاخيز را كه در پيش روى او قرار دارد تكذيب كند، ولى تفسير اول مناسبتر است .
و بـه دنـبـال آن مـى افـزايـد: لذا (مـى پـرسـد قـيـامـت كـى خـواهـد بـود)؟! (يسئل ايان يوم القيامة ).
آرى او براى گريز از مسؤ ليتها استفهام انكارى درباره وقت قيام قيامت مى كند، تا راه را براى فجور خود بگشايد.
ايـن نـكته لازم به يادآورى است كه سؤ ال آنها از وقت بر پا شدن قيامت نه به اين معنى اسـت كـه اصـل آن را قـبـول داشـتـنـد و از وقـت آن سـؤ ال مـى كـردنـد، بـلكـه ايـن سـؤ ال مـقـدمـه اى اسـت بـراى انـكـار اصـل قـيـامـت ، درسـت مـثـل ايـنـكه كسى مى گويد فلان شخص از سفر مى آيد و هنگامى كه طول كشيد و نيامد ديگرى كه منكر آمدن آن مسافر است مى گويد: پس اين مسافر كى خواهد آمد؟
نكته ها:
1 - (محكمه وجدان ) يا (قيامت صغرى )
از قرآن مجيد به خوبى استفاده مى شود كه روح و نفس انسانى داراى سه مرحله است :
1 - (نفس اماره ) يعنى روح سركش كه پيوسته انسان را به زشتيها و بديها دعوت مى كـنـد، و شـهـوات و فـجـور را در بـرابـر او زينت مى بخشد، اين همان چيزى است كه همسر عـزيـز مـصـر، آن زن هـوسـباز هنگامى كه پايان شوم كار خود را مشاهده كرد به آن اشاره نمود و گفت : و ما ابرى ء نفسى ان النفس لامارة بالسوء: (من هرگز نفس خود را تبرئه نمى كنم ، چرا كه نفس سركش ‍ همواره به بديها فرمان مى دهد) (سوره يوسف آيه 53).
2 - (نـفـس لوامـه ) كه در آيات مورد بحث به آن اشاره شده ، روحى است بيدار و نسبتا آگاه ، هر چند هنوز در برابر گناه مصونيت نيافته گاه لغزش پيدا مى كند.
و در دامان گناه مى افتد اما كمى بعد بيدار مى شود توبه مى كند و به مسير سعادت باز مـى گـردد، انـحـراف درباره او كاملا ممكن است ، ولى موقتى است نه دائم ، گناه از او سر مى زند، اما چيزى نمى گذرد كه جاى خود را به ملامت و سرزنش و توبه مى دهد.
ايـن هـمـان چـيـزى اسـت كـه از آن به عنوان (وجدان اخلاقى ) ياد مى كنند، در بعضى از انـسـانـهـا بـسـيـار قـوى و نـيـرومـنـد اسـت و بـعـضى بسيار ضعيف و ناتوان ولى به هر حال در هر انسانى وجود دارد ديگر اينكه با كثرت گناه آن را به كلى از كار بيندازد.
3 - (نـفـس مـطـمـئنـه ) يـعـنـى روح تـكـامل يافته اى كه به مرحله اطمينان رسيده ، نفس سركش را رام كرده ، و به مقام تقواى كامل و احساس مسؤ وليت رسيده كه ديگر به آسانى لغزش براى او امكان پذير نيست .
ايـن هـمـان اسـت كـه در سـوره والفـجر آيه 27 و 28 مى فرمايد: يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية : (اى نفس ‍ مطمئنه ! به
سوى پروردگارت باز گرد، در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو)
به هر حال اين (نفس لوامه ) چنانكه گفتيم رستاخيز كوچكى است در درون جان هر انسان كـه بـعـد از انـجـام يـك كـار نـيـك يـا بـد، بـلافـاصـله مـحـكـمـه آن در درون جـان تشكيل مى گردد و به حساب و كتاب او مى رسد.
لذا گاه در برابر يك كار نيك و مهم چنان احساس آرامش درونى مى كند و روح او لبريز از شـادى و نـشـاط مـى شـود، كـه لذت و شـكـوه و زيـبـائى آن بـا هـيـچ بـيـان و قـلمـى قابل توصيف نيست .
و به عكس ، گاهى به دنبال يك خلاف و جنايت بزرگ چنان گرفتار كابوس وحشتناك ، و طـوفـانـى از غم و اندوه مى گردد، و از درون مى سوزد، كه از زندگى به كلى سير مى شـود، و حـتى گاه براى رهائى از چنگال اين ناراحتى خود را آگاهانه به مقامات قضائى معرفى و به چوبه دار تسليم مى كند.
اين دادگاه عجيب درونى شباهت عجيبى به دادگاه رستاخيز دارد:
1 - قاضى و شاهد و مجرى حكم در حقيقت در اينجا يكى است همانطور كه در قيامت چنين است : عـالم الغـيـب و الشـهادة انت تحكم بين عبادك خداوندا تو از اسرار پنهان و آشكار آگاهى و تو در ميان بندگانت قضاوت خواهى كرد (زمر - آيه 46).
2 - ايـن دادگـاه وجـدان تـوصيه و رشوه و پارتى و پرونده سازى رائج بشرى را نمى پـذيـرد، هـمانطور كه درباره دادگاه قيامت نيز مى خوانيم : و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نـفـس شـيئا و لا يقبل منها شفاعة و لا يؤ خذ منها عدل و لا هم ينصرون : (از آن روز بترسيد كـه هـيـچـكـس بـجـاى ديـگرى مجازات نمى شود، و نه شفاعتى پذيرفته مى گردد، و نه فديه و رشوه اى ، و نه يارى مى شوند) (سوره بقره - آيه 48).
3 - محكمه وجدان مهمترين و قطورترين پرونده ها را در كوتاهترين
مدت رسيدگى كرده ، حكم نهائى خود را به سرعت صادر مى كند، نه استيناف در آن هست ، و نـه تـجديد نظر، و نه ماهها و سالها سرگردانى همانطور كه در دادگاه رستاخيز نيز مـى خوانيم : و الله يحكم لا معقب لحكمه و هو سريع الحساب . (خداوند حكم مى كند و حكم او رد و نقض نمى شود و حساب او سريع است ) (سوره رعد - آيه 41).
4 - مجازات و كيفرش بر خلاف مجازاتهاى دادگاههاى رسمى اين جهان نخستين جرقه هايش در اعـمـاق دل و جـان افـروخـتـه مـى شود، و از آنجا به بيرون سرايت مى كند، نخست روح انـسـان را مـى آزارد، سـپـس آثـارش در جـسـم ، و چـهره و دگرگون شدن خواب و خوراك او آشكار مى شود، همانطور كه درباره دادگاه قيامت نيز مى خوانيم : نار الله الموقدة التى تـطـلع عـلى الافـئدة ، (آتـش بر افروخته الهى كه از قلبها زبانه مى كشد)! (سوره همزه - آيه 6 - 7).
5 - ايـن دادگـاه وجـدان چندان نياز به ناظر و شهود ندارد، بلكه معلومات و آگاهيهاى خود انـسـان مـتـهـم را بـه عنوان (شهود) به نفع يا بر ضد او مى پذيرد! همانطور كه در دادگـاه رسـتـاخـيـز نـيـز ذرات وجـود انـسـان حـتـى دسـت و پـا و پـوست تن او گواهان بر اعمال او هستند چنانكه مى فرمايد:
حـتـى اذا مـا جـاءوهـا شـهـد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم : (چون به كنار آتش دوزخ بـرسـنـد گـوش و چـشم و پوست تن آنها بر ضد آنها گواهى مى دهد) (سوره فصلت - آيه 20).
ايـن شـبـاهـت عـجيب در ميان اين دو دادگاه نشانه ديگرى بر فطرى بودن مساءله معاد است ، زيرا چگونه مى توان باور كرد در وجود يك انسان كه قطره كوچكى از اين اقيانوس عظيم هـسـتـى اسـت ، چـنـان حساب و كتاب و دادگاه مرموز و اسرارآميزى وجود داشته باشد، اما در درون اين عالم بزرگ مطلقا حساب
و كتاب و دادگاه و محكمه اى وجود نداشته باشد، اين باور كردنى نيست .
2 - نامهاى قيامت در قرآن مجيد
مـى دانـيـم قـسـمـت مـهـمـى از مـعـارف قـرآن ، و مـسـائل اعـتـقـادى آن ، بـر مـحـور مـسـائل مـربـوط بـه قـيامت و رستاخيز دور مى زند، چرا كه مهمترين تاءثير را در تربيت انسان و روند تكامل او دارد.
نـام هـائى كـه در قـرآن بـراى ايـن روز بـزرگ انـتـخـاب شـده نـيز بسيار است و هر كدام بـيـانـگـر بـعـدى از ابـعـاد آن روز مـى بـاشـد، و بـه تـنـهـائى مـى تـوانـد مسائل بسيارى را در اين رابطه بازگو كند.
بـه گـفـته مرحوم (فيض كاشانى ) در (محجة البيضاء) در زير هر يك از اين نامها سرى نهفته شده ، و در هر توصيفى معناى مهمى بيان گشته ، بايد كوشيد تا اين معانى را درك كرد و اين اسرار را يافت .
او بـيـش از يـكـصـد نام براى قيامت ذكر كرده كه همه يا اكثر آن را مى توان از قرآن مجيد استفاده كرد. مانند (يوم الحسرة ) (يوم الندامة ) (يوم المحاسبة ) (يوم المسالة ) (يـوم الواقـعـة ) (يـوم القـارعـة ) (يـوم الراجفة ) (يوم الرادفة ) (يوم الطـلاق ) (يـوم الفـراق ) (يـوم الحـسـاب ) (يـوم التـنـاد) (يوم العذاب ) (يـوم الفـرار) (يـوم الحـق ) (يـوم الحـكـم ) (يـوم الفـصـل ) (يـوم الجـمـع ) (يوم الدين ) (يوم تبلى السرائر) (يوم لا يغنى مـولى عـن مـولى شـيـئا) (يـوم يـفـر المـرء مـن اخـيـه ) يـوم لا يـنـفـع مال و لا بنون ) و (يوم التغابن و ....)
ولى معروفترين نام آن همان (يوم القيامة ) است كه هفتاد بار در قرآن مجيد ذكر شده ، و حـكـايت از قيام عمومى بندگان و رستاخيز عظيم انسانها مى كند و توجه به آن نيز انسان را به قيام در اين دنيا براى انجام وظيفه دعوت مى نمايد.
بـه عقيده ما براى بيدار شدن از خواب غفلت و غرور، و مهار كردن نفس سركش ، و تعليم و تـربـيـت انسان ، كافى است كه در اين نامها بينديشيم و وضع خود را در آن روز عظيم ، روزى كـه هـمـگـى در پـيـشگاه خداوند بزرگ حاضر مى شويم ، و پرده ها كنار مى رود و اسرار درون ظاهر مى شود، بهشت تزيين مى گردد و جهنم بر افروخته مى شود، و همگان در پـاى مـيـزان عـدل الهـى حـاضر مى شويم در نظر بگيريم (خداوندا ما را در آن روز در پناه خودت جاى ده ).


موضوعات مرتبط: علوم قرآن و حدیث ، علوم قرآن ، وبلاگ علوم قرآن و حدیث ، تفسیر
برچسب‌ها: لَا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ , وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ , تفسیر نمونه , تفسیر , تفسیر قرآن دکتر مصطفوی | Dr. Mostafavi...
ما را در سایت دکتر مصطفوی | Dr. Mostafavi دنبال می کنید

برچسب : أُقْسِمُ,بِيَوْمِ,الْقِيَامَةِ, نویسنده : drmostafavia بازدید : 229 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 12:15

خبرنامه